- ۱۴ بهمن ۱۴۰۱ ساعت 15:42
- اخبار میانه , یادداشت
- کد خبر 122377
- 110 بازدید
- بدون نظر
- ایمیل
true
true
true
true
true
true
true
سایز متن /
true

به گزارش پایگاه خبری مهرصبا مرجع اخبار شهرستان میانه، ناصر غلامی هوجقان در یادداشتی نوشت: شامگاه شنبه ۸ بهمن ، دردناک ترین ، شبی بود که برای شهروندان خوی رغم خورد ، و تقدیر روایتی عجیب را محیا کرده بود، خنده تبدیل به گریه شد، شادی تبدیل به عزا…
قلم بر دست می گیرم و با دستانی که توان نوشتن را ندارد ،می نگارم، سخت است روایت کردن وقوع بلای طبیعی زلزله شهرستان خوی ، ولی چاره ای نیست. ساعت ۴۴: ۲۱ دقیقه شب شنبه ۸ بهمن ۱۴۰۱ بود که زلزله ای به بزرگی ۹: ۵ ریشترشهر خوی در شمال آذربایجان غربی را لرزاند.
این زمین لرزه در مناطق زیادی از جمله آذربایجان شرقی و همچنین تبریز احساس شد.
شبی دردناک و غم انگیز برای مردم خوی بود سه فوتی و آسیب دیدن بیش از ۱۰۰۰ نفر و پس لرزه هایی که تمامی نداشت.
در آن میان همسر یکی از کشته شدگان این حادثه با صدایی بغض کرده و گرفته به حدی که به سختی صدایش شنیده می شد روایت میکند؛ شوهرم ستار قلی زاده ۳۷ سال داشت ،وقتی زلزله آمد من و دو فرزندم فرارکردیم.ستار داشت پشت سر ما از حیاط خارج می شد که ناگهان فریاد زد آخ کمرم! و در آنی از لحظه دیوار حیاط بر بدنش آوار شد،سریع او را به بیمارستان “بنی هاشم” رساندیم ،اما تمام کرده بود.حالا من موندم و آوارگی کوچه و خیابان…
و آن سو بانوی مسنی که با گریه قربون صدقه همه می رفت ،و از آوارگی زنان و کودکان در سوز و سرما سخن می گفت و درخواست کمک می کرد.
و پدری که گریه امانش نمی داد و می گفت خانه ام ویران شد!
در همان واپسین لحظه های اولیه دستگاه های امدادی آذربایجان شرقی طی فراخوانی آمادگی خود را اعلام کردند، هلال احمر آذربایجان شرقی ،تیم های امدادی خود از جمله تیم “اسکان”، تیم آنست ” تیم سگ های زنده یاب” تیم جستجو و نجات” و… را پای کار آورد.
و نصف شب در سالن های ورزشی و مدارس هم میهن های خوی را اسکان دادند.
ارگان ها و سازمان های آذربایجان شرقی یکی یکی احساس مسئولیت کرده و مشغول جمع آوری کمک های نقدی و غیر نقدی و اعزام آن به شهرستان خوی شدند.
تبریز ولوله ای بود،خواننده ای ،عایده کنسرتش را به زلزله زدگان خوی اختصاص می داد.
عکاسی تنها سرمایه اش و یار دیرینه اش که “دوربین” بود را به نفع حادثه دیدگان زلزله خوی به فروش می رساند و…
مردم تبریز برای همدردی سر از پا نمی شناختند،هرکس به طریقی در هر صنف و لباسی گوشه ای از کار را می گرفت.
و این است قصه همدلی و انسانیت
true
true
false
true