اخبار میانه| مهرصبا

قهرزمین شیرۀ جانم گرفت
سوخت د لم روح وروانم گرفت

لرزه برانداخت به کاشانه ام
سنگ جفا ریخت سروشانه ام

دورفلک بین که چها می کند؟
بهرقدروه چه قضا می کند

گردش ایّام شررزد به من
کرد مراهمره درد و محن

زودعزیزان مرا برگرفت
گردش ودورخودش ازسرگرفت

قصر اجل جانک شیرین ربود
زود به فرهاد بگویید ، زود

بازبیاید، بکند بیستون
عشق خودازحد بنماید فزون

تیشۀ فرهاد کجا مانده است؟
قصّۀ شیرین اجل خوانده است ؟

کوه کنی پیشۀ فرهادهاست
مرگ غمین باعث فریادهاست

زلزله فرهاد زمانم گرفت
هرچه گمان بود گمانم گرفت

سوخت مرا درغم آن عاشقان
تاکه بود عمر بسوزد روان

مرگ عزیزان چه غم انگیزبود
ترک وجدایی چه بلا خیز بود

ظلمت شب روی مهم برگرفت
صبح جداییّ خود ازسرگرفت

کودک خوابیدۀ من برنخاست
تارخ خورشید ببیند کجاست؟

مرگ واجل روح وروانش گرفت
جورزمین هستی وجانش گرفت

بازی ایّام چه بازیگر است
خدعۀ اوخدعۀ افسونگراست

تیرجدایی زده بر مادران
کودک اورا بربود ش ازآن

قصّه غم انگیز بود بس عظیم
رحم نماوکرمی ای کریم

سرپل وهم ازگله ویران شده
قصّۀ فرهاد فراوان شده

عشق اگر ساخته آن بیستون
ما همه سازیم زحدّش فزون

همّت ما همّت مردانه است
بهر کسان ساختن خانه است

خانّۀ امّید بسازیم ما
روحیۀ خویش نبازیم ما

روز بلا ،همدم همدیگریم
روح یکی ،اصل زیک گوهریم

سنگ صبوریم به حین بلا
ما که رضائیم ورضا بر قضا

هموطنم همّت مردانه کن
خیز به همنوع خودت خانه کن

شاد شود (حاتمی) ازکار تو
مملکت آباد زافکار تو